روز هجدهم ( روایتی از دلدادگی دختر محجبه ای به حضرت زهرا )

شهیده راضیه کشاورز 16 ساله دختری که در عمر کوتاهش در همه چیز نمونه شد. در انس با قرآن و اهل بیت، اخلاق ،ایمان،حجاب،کوشا و فعال در درس،ورزش رشته کاراته،فعالیت فرهنگی و هنری و ......منتخب و بر گزیده و نمونه بود. ...... و در آخر برای شهادت که بهترین نوع مرگ است انتخاب شد. بعد از انفجار در حسینه سیدالشهداء علیه السلام شیراز ۱۸ روز در کما به نیت مادرمون بود اونهم دقیقا با سینه ای خورد شده و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک و ....... در نهایت در دهم اردیبهشت 87 آرزویش برآورده شد و به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست و جمع کاروان شهدا 14 نفره شد. سخنان مادر بزرگوارش: ـ خسته از مدرسه بر می گشت ، وقتی می گفتم خسته نباشی ! دستانم رو می بوسید و می گفت : شما از صبح زحمت کشیدید ، من که کاری نکردم . از حالا به بعد نوبت من ، شما برید استراحت کنید . ـ سال تحویل امسال با کانون مشهد بود . خیلی اصرار کردم که سوغاتی چیزی نخره . یه شیشه عطر یاس برای خودش خریده بود و از اینکه نتونسته بود کفنی بخره غصه می خورد . ـ اردیبهشت قصد زیارت کربلا داشت . بعد از انفجار ، هیجده روز منتظر مهر قبولی خانم حضرت زهرا (س) موند . با کفن کربلا و همون عطر یاس به دیدار ارباب فرستادیمش. _ این شهیده بزرگوار مثل همه شما درس می خواند، زندگی می کرد، بازی می کرد، می خوابید و .. ولی چیزی که اون را به این درجه رساند نکات ظریفی بود که در زندگیش رعایت می کرد نکاتی که کاری به سن و سالش نداشت، از سر تقوا و ایمان از سر مراقبت در رفتارهای روزمرش بود و احترامی که برای بزرگترها؛پدر و مادر و معلمین قائل بود و در کارهاش واقعاً مرد عمل بود یعنی درسته که راضیه یک دختر بود ولی واجباتش جایی که باید رضای خدا را در نظر بگیره واقعاً مردانگی به خرج می داد. _ چهارم ابتدایی بود که با خوندن یک حدیث از امام صادق (ع) چهله دعای عهد گرفت تا جزء یاران امام زمان (عج) بشود. یک روز جمعه خیلی اصرار داشت که برویم خونه آقاش گفتم: باید بدانم دلیل رفتن امروز تو چیه؟ گفت مامان اگر به کسی نگویی، یادته یک روز بهت گفتم امام صادق (ع) فرمودند اگر کسی 40 صبح دعای عهد امام زمان (عج) را بخواند جزء یاران امام زمان (عج) می شود؛ من از همان روز دعای عهد را شروع کردم و امروز که تمام شده دوست دارم برای آقام شیرینی ببرم. _ کلاس پنجم ابتدایی وقتی به مشهد رفتیم در بازار امام رضا (ع) این دختر همه اش می گفت مامان تو رو خدا یک چادر مشکی برای من بخر و از کلاس پنجم چادر می پوشید. _ سوم راهنمایی که بود خیلی علاقه داشت توی دبیرستان گراشی قبول بشه، یک روز معلم علومش خانم علی نژاد به من گفت واقعاً این دختر لیاقتش را دارد که هر کاری براش بکنید معلم خصوصی بگیرید؛ با راضیه در میان گذاشتم؛ گفت نه مامان من هیچ وقت حاضر نمی شوم حقوق کارمندی بابام که این همه زحمت می کشه، شب کاری می ره را برای معلم خصوصی بدهم اصلاً خدا راضی نیست این حق الناسه من تا اونجایی که در توانم باشه درس می خونم و زحمت می کشم؛ ان شا الله که قبول می شوم. _ یک وقتی را حتماً برای دعا و راز و نیاز با خدا، برای قرآن خواندن می گذاشت، صدای قرآن خواندنش وقتی تو خونه می پیچید به ما آرامش می داد. _ همیشه به دوستان و اقوام توصیه می کرد زیاد معنی قرآن را بخوانند. طوری شده بود که اقوام نزدیک و خودمان پی برده بودیم که راضیه از نظر علمی و ایمانی خیلی رشد و تکامل داشته؛ برای همه قابل احترام بود دایی بزرگش همیشه وقتی ما منزلشان می رفتیم یا جایی همدیگر را می دیدیم با وجودی که خیلی از راضیه بزرگتر بود دستهای راضیه را می بوسید، همیشه با احترام با راضیه رفتار می کرد. چون خود راضیه قدر انسانیت خودش را، قدر اینکه خدا خودش لطف داشته و نعمت وجود، بهش بخشیده را می دانست. راضیه قدر دختر بودن خودش را می دانست قدر این را که با حجابش، با ایمانش، با رفتارش پیرو واقعی حضرت زهرا (س) باشد. _ علاقه خیلی زیادی به خانم حضرت زهرا (س) داشت همیشه می گفت مامان به خاطر انس واقعی که به خانم دارم حجاب می گیرم و واقعاً هم این را در ورزش، کانون زبان ایران و جاهای مختلفی که می رفت ثابت کرد. راضیه ثابت کرد که با حجاب و ایمان هم میشه، همه کار انجام داد. _ سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم. خلاصه کوتاهی از این عهد نامه: بی حساب پیش، انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز که از 5/3/85 شروع می شه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و ... را بخوانم و گریه کنم. آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده.و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی 5 صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه. و همچنین شکر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم. _ سال گذشته از اواسط زمستان همش به من می گفت مامان برام دعا کن که سال تحویل امام رضا (ع) باشم، شکر خدا نصیبش شد، وقتی برگشت خیلی مهربونتر، باوقارتر و نورانی تر شده بود هر چی نگاهش می کردم سیر نمی شدم یک زیبایی خاصی داشت اصلاً به فکرم هم نمی رسید که این مسافری که تازه از زیارت آقا امام رضا (ع) آمده، شهادتش را آقا امضا کرده و دوباره راهی سفره. هر روز بهم می گفت مامان منو می بخشی؛ می گفتم مامان مگر شما چیکار کردی که من شما را ببخشم شما که بهترینی؛ خدا شاهده یک روز تو آشپزخانه بهم گفت تو را خدا مامان منو ببخش، بهش گفتم مامان دعا کن که من بتونم شکر خدا را بابت این که تو فرشته ای بودی تو آسمون و خدا به ما لطف داشته و توفیق داده که شما توی خانه ما قدم روی زمین بذاری به جا بیاورم، می گفت نه مامان شما بگو من را بخشیدی و تا نمی گفتم که بخشیدمت دست از سرم بر نمی داشت. **************************** خاطرات دوستان راضیه دوستشون می گفتن: هر روز خدا راضیه با راننده ی سرویسشون سر آهنگ گذاشتن بحث داشتن، راننده می گفته آهنگ می گذارم تا بچه ها شاد بشن و با نشاط برن مدرسه درس بخوننولی راضیه می گفته این آهنگ ها رو نگذارین این چیز ها به درد نمی خوره، بدتر آدم رو ناراحت می کنی بچه ها هم با راضیه مخالفت می کردن می گفتن با ما نیا اصلا خودت بیا ولی ... چهار یا پنج ماه با این وضع می گذره اما بعد انگار خود راننده هم فهمیده بوده این کار درست نیست و راضیه درست میگه، دیگه آهنگ نگذاشتن، حتی جوری شده بود که دیگه صبح ها براشون قرآن مثلا آیت الکرسی یا سوره های جزء 30 می گذاشتن!!! بچه ها هم کم کم خوششون اومد! ------ راضیه خیلی شوخ بود وهمیشه گشاده رو بود و لبخند رو لبش داشت کلی وقت بود با هم می رفتیم کانون زبان، توی اتوبوس بعضی وقت ها لبخندش محو می شد وغمگین میشد. ازش می پرسیدم چی شده، می گفت این خانم های بد حجابی که سوار اتوبوس میشن رو ببین من از حضرت فاطمه ی زهرا(س) خجالت می کشم. بهش می گفتم راضیه ول کن ما حواسمون به خودمون باشه بسه. می گفت: نه من خجالت می کشم که این آدم ها رو می بینم ولی کاری انجام نمیدم که حجابشون رو رعایت کنن -------- سوم راهنمایی با مدرسه بردنمون مشهد. هتلمون نزدیک حرم بود خیلی راحت می تونسیم بریم حرم و بیایم ولی بهمون جازه نمی دادن می گفتن باید همه با هم توی حرم باشیم، هر جا می خوایین برین باید به ما بگین، نباید از جمع جدا بشین! ما خیلی ناراحت شدیم دوست داشتیم هر جا می خوایم بریم. تو صحن انقلاب وایساده بودیم راضیه سرش رو بالا کرد گفت: امام رضا حالا که اومدیم حرمت دوست داریم قبرتون رو زیارت کنیم، صحن های مختلف رو ببینیم، اجازمون نمیدن خودتون یه کاری برامون بکنید. باورمون نمیشد ... همون موقع یکی از معلم هامون اومد به ما، فقط ما چهار نفر گفت: بچه ها شما برید باهاتون کاری نداریم فقط فلان ساعت هتل باشید باهاتون کار داریم. معلومه!!! امام رضا که به راضیه نه نمی گن -------- سرویسمون خیلی زود می رسوندمون مدرسه. زنگ ما 7:30 می خورد ولی ما از 6:45 تو مدرسه بودیم. راضیه یه کتاب ارتباط با خدا داشت ، هر روز صبح می گرفت دستش، می تونم بگم تو این 45 دقیقه شاید نصفش رو می خوند! بعد برای خودش معلوم کرده بود که هر روز باید چه دعاهایی رو بخونه. یه بار امتحان شیمی داشتیم رفتم دیدم داره دعا می خونه گفتم راضیه امتحان داریم تو دوباره ارتباط با خدا دستت گرفتی؟ خب نمره ت خراب میشه! می گفت: نه، من درسم رو خوندم ابن کار بهم انرژی میده. -------- در دوران راهنمایی با هم به سفر مشهد و پابوس امام رئوف (ع) رفتیم. خدا رو شکر توفیق شد که در کنار راضیه بودم. اتفاقاً از این همجواری هم برکات زیادی نصیبم شد. در این سفر شب ها راضیه حدود ساعت 2 نیمه شب ما را از خواب بیدار می کرد. من و چند نفر از دوستانم هم که با او همراه می شدیم، وضو می گرفتیم و راهی حرم می شدیم. هتل ما به حرم نزدیک بود و از این نظر مسئولانمان به ما اجازه می دادند که تنهایی به حرم برویم. ما هم همراه با راضیه، در صحن انقلاب اسلامی می نشستیم و اوبرایمان دعا می خواند و ما همراهش زمزمه می کردیم . زیارت عاشورا، دعای توسل و .... وضع بر همین منوال سپری می شد تا اذان صبح. بعد از اذان صبح و نماز هم راضیه برایمان دعای عهد می خواند. پای بندی عجیب راضیه به دعای عهد از ویژگی های با ارزش او بود. خدا رو شکر در آن چند روز با وجود راضیه از سفرمان بهترین استفاده ها را بردیم

منبع : http://www.harimeasmani.ir/post/158


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,
ارسال توسط مدیر وبلاگ