گفتنی ها کم نیست...
رستنیها کم نیست،
من و تو کم بودیم؛
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم.
گفتنیها کم نیست،
من و تو کم گفتیم؛
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز
چنین درهم و برهم گفتیم.
دیدنیها کم نیست،
من و تو کم دیدیم؛
بیسبب از پاییز
جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم.
چیدنیها کم نیست،
من و تو کم چیدیم؛
وقت گل دادن عشق
روی دار قالی
بیسبب حتی
پرتاب گل سرخی را ترسیدیم.
خواندنیها کم نیست،
من و تو کم خواندیم؛
من و تو سادهترین شکل سرودن را
در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم.
من و تو، کم خواندیم.
من و تو، وا ماندیم.
من و تو، کم دیدیم.
من و تو، کم چیدیم.
من و تو، کم گفتیم
وقت بیداری فریاد
چه سنگین خفتیم!
من و تو، کم بودیم
من و تو، اما
در میدانها
اینک اندازهی «ما» میخوانیم.
ما به اندازهی «ما» میبینیم.
ما به اندازهی «ما» میچینیم.
ما به اندازهی «ما» میگوییم.
ما به اندازهی «ما» میروییم.
من و تو
خم نه و
در هم نه و
کم هم نه
که میباید با هم باشیم.
من تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم.
من و تو حق داریم
که به اندازهی «ما» هم شده،
با هم باشیم.
گفتنیها کم نیست . . .
شهیار قنبری
نظرات شما عزیزان: